محل تبلیغات شما

یادم هست روزهایی را که در واپسین لحظات غفلت به زنجیر کشیدند روحم را تا آرام آرام بمیرم . یادم هست و یادم نمی رود همه ی آن جبر و جفای نا پاکان عشق را . باید می رفتم به سمتی که هیچ مرغ عشقی در آن زندگی نمی کرد دیگر زندگیم به شماره افتاده است و چیزی تا پاییزم نمانده دیگر کسی مرا درک نمی کرد و یا شاید درک نخواهد کرد . غم عشقی زیبا گلویم را می فشرد سایه تاریک جدایی بر من خیمه زده بود باید می رفتم. صدا می زدم بگذارید بمانم سیل روان می کردم که از تنهایی واهمه دارم تنهایی یعنی مرگ یعنی جدایی ولی افسوس که بی اثر بود . کج راه عشق مسیرم شده بود که هر چه جلوتر می رفتم تاریک و تاریکتر می شد و گم می شدم در زندگی بدون آغاز . از کجای بی آغاز زندگی بگویم که بوی هجرت ندهد وجودم همچون موجی کوبنده به صخره تنهایی می خورد و می شدم هیچ . نمی دانم شاید اگر بودنم را حس می کرد درد نبودنم را می فهمید . آری سالهاست بوی مرگ می دهد زندگی

 

برای کسی که دیگر نیست...

واپسین لحظات غفلت

نمی ,زندگی ,تنهایی ,یادم ,شاید ,عشق ,می رفتم ,باید می ,می شدم ,را می ,یادم هست

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ نرم افزار برنامه حسابداری آسمان دغدغه های رهبری شهرفرنـــــــــــگ مـــــــــــــداد رنگی نرم افزار مانیتورینگ و اسكادا کلبه عکس آتیه سبز ( کنگره60 درمان اعتیاد) دانلود پروژه آمار دبیرستان Jose's blog siotesibti berentganers