محل تبلیغات شما

کهنه ترین دلتنگی ها



بزرگ بود واز اهالی امروز بود

وبا تمام افق های باز نسبت داشت

ولحن آب و زمین را چه خوب می فهمید

صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود

وپلکهاش مسیر سبز عناصر را به ما نشان داد

و دستهاش هوای صاف صداقت را ورق زد

ومهربانی را به سمت ما کوچاند

به شکل خلوت خود بود

وعاشقانه ترین انهنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد

و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود

و او به سبک درخت میان عافیت نورمنتشر می شد ،

همیشه کودکی باد را صدا می کرد

همیشه رشته صحبت رابه چفت آب گره می زد

برای ما یک شب سجود سبز محبت راچنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم

و مثل لحجه یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم که با چقدرسبد برای چیدن یک خوشه بشارت رفت

ولی نشد که روبه روی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم

 


یادم هست روزهایی را که در واپسین لحظات غفلت به زنجیر کشیدند روحم را تا آرام آرام بمیرم . یادم هست و یادم نمی رود همه ی آن جبر و جفای نا پاکان عشق را . باید می رفتم به سمتی که هیچ مرغ عشقی در آن زندگی نمی کرد دیگر زندگیم به شماره افتاده است و چیزی تا پاییزم نمانده دیگر کسی مرا درک نمی کرد و یا شاید درک نخواهد کرد . غم عشقی زیبا گلویم را می فشرد سایه تاریک جدایی بر من خیمه زده بود باید می رفتم. صدا می زدم بگذارید بمانم سیل روان می کردم که از تنهایی واهمه دارم تنهایی یعنی مرگ یعنی جدایی ولی افسوس که بی اثر بود . کج راه عشق مسیرم شده بود که هر چه جلوتر می رفتم تاریک و تاریکتر می شد و گم می شدم در زندگی بدون آغاز . از کجای بی آغاز زندگی بگویم که بوی هجرت ندهد وجودم همچون موجی کوبنده به صخره تنهایی می خورد و می شدم هیچ . نمی دانم شاید اگر بودنم را حس می کرد درد نبودنم را می فهمید . آری سالهاست بوی مرگ می دهد زندگی

 


آخرین جستجو ها

پژوهش ها ، مقالات علمی و خاطرات ایثارگران دفاع مقدس chapnofuslo فرناز نوشت کتابخانه اوتاکو ها خبر ورزشی ثبت شرکت - ثبت برند - ثبت لوگو Dennis's receptions مدرسه حقوق وبلاگ شخصی lorypfesan